ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۱۶۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
دستم روی یه تیکه شکسته گلدون قفل شد و خشکم زد! اینا فکر میکردن من قاتلم؟
چجوری به این نتیجه رسیده بودن؟
صدای سروان احمدی اومد که با لحن ملایمی گفت :
- فرهود جان، یه لحظه آروم باش بشین باید یه چیزایی رو بشنوی.
فرهود بیشتر داد زد :
- نمیخوام بشنوم. تو داری میگی خواهر من قاتله دوتا آدمه؟ تو فرشته رو میشناختی کله شق بود قبول، عجیب و غریب بود قبول ولی زورش به یه مورچه
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
🥺❤️
۵ ماه پیشآمینا
00فعلا بیا برو نقش مرده رو بازی کن هروقت قرار شد زنده بشی با کمک لئون و فرهود بی گناهیتو ثابت کن.ولی واقعا چه بد که پدر و مادر آدم این برخورد رو داشته باشن🥲🥲
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂❤️
۶ ماه پیشمریم گلی
00البته که بابای فرشته از اولشم زیاد با رفتارهای فرشته وبرخوردش موافق نبود وبه قولی آبشون توی یه جو نمیرفت ولی دیگه خیلی بی انصافی به خرج داد دم برادری مثل فرهود گرم ،ممنون نویسنده جان
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️😘
۶ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00آخی دلم برای فرشته سوخت فقط فرهود پشتش گرفت من بودم وقتی قرار شد زنده بشم فقط با فرهود حرف میزدم وقتی پشتموخالی کردن چه فایده ای داره که باهاشون رفت و آمد کنم 🥺😥عالی بود مرسی حانیا جونم💋💋